صلوات
سخنان بزرگان
امام کنار شیعیان ✨
???? مردی به نام رمیله تب دار بود؛ هنگام نماز رسید و به سختی وضو نمود و برای نماز جماعت به مسجد رفت، بعد از نماز جماعت تا از درب مسجد بیرون آمد علی علیه السلام را دید که دست مبارک بر روی شانه های رمیله گذاشت
???? فرمودند: رمیله! دچار تب شدیدی بودی ولی باز هم برای نماز جماعت به مسجد آمدی! رمیله متحیر و متعجب شد و عرض کرد: بله سرورم، اما شما چطور متوجه شدید!؟
???? امیرالمومنین علیه السلام لبخندی زد و فرمودند: ای رمیله، هیچ زن و مرد مومنی نیست که مریض شود، مگر اینکه ما بخاطر مریضی او مریض میشویم و هرگاه محزون میشود ما بخاطر او محزون میشویم و هر زمان دعا کند ما به او آمین میگوییم و وقتی ساکت باشد مابرای او دعا میکنیم و در هرکجا در مشرق و مغرب، مرد و زن مومنی باشد ما با او هستیم. بحارالانوار ج36
✨ یاصاحب الزمان عج، چه دردهایی که با من بود و هست و خواهد بود و شما در کنارم بودید و هستید و خواهید بود و من در همه حال غافل از شما …✨
میلادپیامبربرهمگی مبارک
صلوات
ولادت باسعادتتون مبارک
میلادت مبارک اقا
میلادت مبارک اقا
پیامبر مهربانی (ص): اساس عقل بعد از دین، دوستی با مردم و امربه خیر و نیکی به هر انسان خوب و بد است. مستدرک الوسائل، ج 8، ص 353 ????میلاد پیامبر مهربانی (ص) و امام جعفر صادق (ع) مبارک????
میلادپیامبربرهمگی مبارک
صلوات
صلوات
میلادپیامبربرهمگی مبارک
میلادپیامبربرهمگی مبارک
خدا هست
شعر همسر شهید
امام زمانم
یا ایها العزیز!
دانشجوها وقتی عشق را برایم شرح می دهند این طور می گویند:
“انقدر دوستش دارم که وقتی نامش می اید نفسم تنگ می شود ،ضربان قلبم اوج می گیرد ،دست و دلم می لرزد،صورتم داغ می شود و دستانم سرد،لکنت می گیرم …
یادش گرمای زندگیم است ،به یاد او زنده ام ،قلبم برای او می تپد…”
گمانم عاشقت شدم آقا!
ما گرممون نیست بخدا
ما گرممون نیست به خدا!
توی مطب دکتر وقتی کنارش می نشینم خودش را جمع میکند.چند دقیقه به سکوت می گذرد.با گوشه چادر خودم را باد می زنم ومی گویم :گرمه !پوزخندی می زند ومی گوید:اینقد که شما پوشیدین معلومه گرمتون می شه.چشمانم را ریز می کنم با لبخند می گویم :یه سوال بپرسم؟ابرو بالا می اندازد و می گوید:بپرس .ادم با یه مانتوی تنگ بیشتر گرمش می شه یا با یه بلوز نخی استین کوتاه؟لب ور می چیند و می گوید :مسلما با مانتو .زیپ چادر لبنانیم را پایین می کشم و لباسم را نشانش می دهم .چشمانش گرد می شود.شما اینجوری می یاید بیرون؟بله این چادر طوری طراحی شده که لباس زیرچادر تحت هیچ شرایطی پیدا نیست .حتی اگه بیوفتی یا تصادفم کنی چادر ازت جدا نمی شه .خودشم که گشاده جنسشم سبک و راحته .وزنش کردن یه کیلو هم نیست.
می دونی چرا گرمم می شه ؟می بینم بعضی خانما تو هوای گرم شلوار چسب و مانتوی تنگ پوشیدن احساس می کنم دارم خفه می شم.
منشی صدایش می کند .چند قدم می رود ،بر می گردد و می گوید:خداحافظ خانم.
خوش بحال عربها
خوش به حال عرب ها!
لبیک اللهم لبیک
لبیکی به قیمت ده میلیون تومان ،لبیکی به رنگ بازار ،به رنگ سوغات هایی که عرب های شتر سوار را لامبورگینی سوار کرد!
لبیک اللهم لبیک
لبیکی به قیمت سینه دریده جوانان مسلمان ،لبیکی به قیمت حرمت پایمال شده دختران و زنان مسلمان !
لبیک اللهم لبیک
خدایا تو کجایی ؟مدینه؟ میان توهین های زنان مبلغه وهابی به شیعه پشت درهای روضه النبی ؟مکه ؟میان نگاه پر از خشم ونفرت وهابی ها به زائران شیعه؟یا در غم نگاه مردی که برای درمان فرزندش کلیه می فروشد ؟یا در دل زنی که برای تامین جهیزیه دخترش کلفتی می کند؟
بلند بگو لبیک اللهم لبیک !
از این به بعد توی محل حاجی صدایت می کنند!
من از خودم خجالت میکشم
چند روز پیش بیست و سی معلمی را نشان داد که برای هم دردی با دانش آموز سرطانیش ،موی سرش را از ته زده بود .سرش را مثل دلش آیینه کرده بود تا شاگردش احساس تنهایی ودلتنگی نکند .حالا که فکر می کنم از خودم خجالت می کشم .از بعضی از لباس ها و کفش هایم خجالت می کشم.از نگاه بعضی از بچه های مدرسه که گاهی با نگاه من تلاقی نکرد و اندوهش پنهان ماند خجالت می کشم.از کفش های دهان باز کرده ای که هر روز به روی ما لبخند می زدولبخندش میان قهقهه ی مستانه بچه ها گم می شد ،خجالت می کشم !
این روز ها از خودم خجالت می کشم!!
فرهنگ بی فرهنگی
فرهنگ های بی فرهنگ!
این داستان واقعی را یکی از دوستان خانوادگیمان که یک پزشک است برایمان تعریف کرد :
در بیمارستان ما خانم دکتری هست که پنج فرزند دارد.وقتی برای اولین بار این مساله را با دکترها و پرستارهای بیمارستان مطرح کرد ،همه پچ پچ کنان و زیر لب گفتند :وا چه خبره ،دکترم اینقدر بی فرهنگ،جوجه کشی باز کرده ،چه حوصله ای داره و…
حرف و حدیث ها که به گوش خانم دکتر رسید گفت:در یک همایش علمی در خارج از کشور وقتی پشت تریبون رفتم تا مقاله علمی ام را ارائه دهم رو به حضار گفتم :من با وجود پنج فرزنداین مقاله را تنظیم کرده ام.تمامی حضار روی پا ایستادند و به مدت طولانی برایم کف زدند!
من یک مذهبیم
من یک مذهبیم !
توی صف عابر بانک دو نفر اول دختران جوانی هستند که ارام پچ پچ می کنند و بلند بلند می خندند .پشت سرشان پسر جوانی ایستاده و با تبلتش ور می رود .نفر چهارم مرد میان سالی است که پک های عمیق به سیگارش می زند و دودش را از دماغش بیرون می دهد.نفر آخر هم من هستم با یک دنیا دلهره که نکند فاطمه توی ماشین از خواب بیدار شود.پیر زنی پشت عابر ایستاده و مرتب دکمه ها را می زند و ناامیدانه نچ نچ می کند .ناگهان نگاهی به صف می اندازد و با دستش به من اشاره میکند و می گوید:دختر جون بیا!از پله های آهنی عابر بانک بالا می روم .پیر زن رمز کارتش را آرام در گوشم می گوید و من وجه را به کارت پسرش منتقل می کنم.پیر زن دعا کنان می رود و من هم میروم آخر صف سر جایم می ایستم.تا لحظه ای که نوبتم بشود به این فکر می کنم که مردم هنوز به مذهبی ها اعتماد دارند .کاش با رفتارهای نسنجیده خرابش نکنیم
طفیان
طغیان!!!
مدرسه محل خدمتت که مدرسه نمونه دولتی باشد همه مدل دانش اموز داری بنز سوار و پای پیاده.پر مدعا و سر به زیر .کالج به پا و تعمیری پوشیده.
من در میان هیاهوی مدرسه جهارصد وپنجاه نفریمان تفسیر این ایه را با چشمان خودم دیدم که ان الانسان لیطغی ان راه استغنی.