من از خودم خجالت میکشم
08 آذر 1395 توسط اسما اكسير
چند روز پیش بیست و سی معلمی را نشان داد که برای هم دردی با دانش آموز سرطانیش ،موی سرش را از ته زده بود .سرش را مثل دلش آیینه کرده بود تا شاگردش احساس تنهایی ودلتنگی نکند .حالا که فکر می کنم از خودم خجالت می کشم .از بعضی از لباس ها و کفش هایم خجالت می کشم.از نگاه بعضی از بچه های مدرسه که گاهی با نگاه من تلاقی نکرد و اندوهش پنهان ماند خجالت می کشم.از کفش های دهان باز کرده ای که هر روز به روی ما لبخند می زدولبخندش میان قهقهه ی مستانه بچه ها گم می شد ،خجالت می کشم !
این روز ها از خودم خجالت می کشم!!