اسما اکسیر

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

سخنی از بزرگان

27 آبان 1395 توسط اسما اكسير

 نظر دهید »

مراقب باشیم

21 آبان 1395 توسط اسما اكسير

مراقب دست راستمــــان که کلیک می کند و چشمانمان که نظاره می کند باشیم .

” کل اولئـــک کان عنـــه مسئــــولا “

و بدانیم و آگاه باشیـــم که خـــــداوند هم یک ناظر همیشــــه ” آنلاین ” اینجــــاست.

سوال از مقام معظم رهبری:

1- حضرت آقا درباره فضای اینترنت که ساخت دشمن است و ورود و مقابله با دشمن در زمین دشمن را توصیه کردند فضای واتساپ نیز اینگونه است یعنی می توان در آن کار فرهنگی علیه دشمن انجام داد آیا در اینصورت هم استفاده از واتساپ حرام است؟

جواب: اگر نفعش بیش از ضررش باشد جایز است ولو اینکه اسرائیل منتفع شود.

 نظر دهید »

همه به بزرگی تو ایمان دارند

21 آبان 1395 توسط اسما اكسير

گاندي:
من نهضتم را مديون حسين بن علي (ع) هستم و من چيز تازه اي براي مردم هندوستان به ارمغان نياورده ام.

. چارلز ديکنز (نويسنده انگليسي):
اگر منظور امام حسين(ع) جنگ در راه خواسته‌هاي دنيايي خود بود، من نمي‌فهمم چرا خواهران و زنان و اطفالش به همراه او بودند. پس عقل چنين حکم مي کند که او فقط به خاطر اسلام فداکاري کرد.

. توماس کارلايل، دانشمند بزرگ انگليسي:

بهترين درسي که از تراژدي کربلا مي گيريم اين است که حسين و يارانش ايمان استوار به خدا داشتند. آنان با عمل خود روشن کردند که تفوق عددي در جاييکه حق و باطل روبرو مي شوند اهميت ندارد. پيروزي حسين(ع) با وجود اقليتي که داشت موجب شگفتي من است.

واشنگتن ايروينگ(مورخ آمريکايي):
براي امام حســـين ممکن بود که زندگي خود را با تسليم شدن به اراده يزيد نجات بخشد،ليکن مسووليت پيشوايي مسلمين اجازه نمي داد که او يزيد را به عنوان خليفه بشناسد. او به زودي خود را براي قبول هر ناراحتي و فشاري به منظور رها ساختن اسلام از چنگال بني اميه آماده ساخت، در زير آفتاب سوزان سرزمين خشک و در روي ريگهاي تفتيده…روح حســـين فنا ناپذير است؛اي پهلوان من و اي نمونه شجاعت و اي شهسوار من، حســـــين!

 1 نظر

دلم کربلا میخواهد

21 آبان 1395 توسط اسما اكسير

این روزها همه از تو میگویند

یکی می آید برای خداحافظی

دیگری پیام میدهد عازمم حلالم کن

تلویزیون با کنار قده های جابر دلم را به آتش میکشد

این روزها من میمانم و دلتنگی

من میمانم و اشکهایی که دیگر تاب ندارند

من میمانم و بغضی که هر لحظه میل شکستن دارد

من میمانم ودلی که بی قرار حسین است

دلم کمی کربلا میخواهد….

 2 نظر

سخنی از امام خمینی

21 آبان 1395 توسط اسما اكسير

انسان نمیتواند از دوستانش تعلیم بگیرد. باید از دشمنان خودش تعلیم بگیرد. وقتی که یک صحبتی میکند ببیند که دشمنان چه میگویند و تفکر کند که عیب ها را دشمنان میفهمند. دوستان انسان دشمنان واقعی انسانند و دشمنان انسان دوستن واقعی انسانند.

منبع: صحیفه امام ج14، ص145-146

 نظر دهید »

خدا می بیند

21 آبان 1395 توسط اسما اكسير

 1 نظر

متنی زیبا

21 آبان 1395 توسط اسما اكسير

 نظر دهید »

بارون هواتو داره

19 آبان 1395 توسط اسما اكسير

 نظر دهید »

دلم کربلا میخواهد

19 آبان 1395 توسط اسما اكسير

 نظر دهید »

دلم کربلا میخواهد

19 آبان 1395 توسط اسما اكسير

 نظر دهید »

امام حسین (ع)

19 آبان 1395 توسط اسما اكسير

 نظر دهید »

اربعینی ها التماس دعا

19 آبان 1395 توسط اسما اكسير

 نظر دهید »

التماس دعا

13 آبان 1395 توسط اسما اكسير

 نظر دهید »

شهدا ها شرمنده ایم

08 آبان 1395 توسط اسما اكسير

 نظر دهید »

غروب غم انگیز

08 آبان 1395 توسط اسما اكسير

 نظر دهید »

یا صاحب الزمان

08 آبان 1395 توسط اسما اكسير

 نظر دهید »

داستانی خواندنی

07 آبان 1395 توسط اسما اكسير

مردی تاجر در حیاط قصرش انواع مختلف درختان و گیاهان و گلها را کاشته
و باغ بسیار زیبایی را به وجود آورده بود.
هر روز بزرگترین سرگرمی و تفریح او گردش در باغ و لذت بردن از گل و گیاهان آن بود.
تا این که یک روز به سفر رفت. در بازگشت، در اولین فرصت به دیدن باغش رفت.
اما با دیدن آنجا، سر جایش خشکش زد…
تمام درختان و گیاهان در حال خشک شدن بودند ،
رو به درخت صنوبر که پیش از این بسیار سر سبز بود، کرد و از او پرسید که چه اتفاقی افتاده است؟
درخت به او پاسخ داد: من به درخت سیب نگاه می کردم و باخودم گفتم که من هرگز نمی توانم مثل او چنین میوه هایی زیبایی بار بیاورم و با این فکر چنان احساس نارحتی کردم که شروع به خشک شدن کردم…
مرد بازرگان به نزدیک درخت سیب رفت، اما او نیز خشک شده بود…!
علت را پرسید و درخت سیب پاسخ داد: با نگاه به گل سرخ و احساس بوی خوش آن، به خودم گفتم که من هرگز چنین بوی خوشی از خود متصاعد نخواهم کرد و با این فکر شروع به خشک شدن کردم.
از آنجایی که بوته ی یک گل سرخ نیز خشک شده بود علت آن پرسیده شد، او چنین پاسخ داد: من حسرت درخت افرا را خوردم، چرا که من در پاییز نمی توانم گل بدهم. پس از خودم نا امید شدم و آهی بلند کشیدم. همین که این فکر به ذهنم خطور کرد، شروع به خشک شدن کردم.
مرد در ادامه ی گردش خود در باغ متوجه گل بسیار زیبایی شد که در گوشه ای از باغ روییده بود.
علت شادابی اش را جویا شد. گل چنین پاسخ داد: ابتدا من هم شروع به خشک شدن کردم، چرا که هرگز عظمت درخت صنوبر را که در تمام طول سال سر سبزی خود را حفظ می کرد نداشتم، و از لطافت و خوش بویی گل سرخ نیز برخوردار نبودم، با خودم گفتم: اگر مرد تاجر که این قدر ثروتمند، قدرتمند و عاقل است و این باغ به این زیبایی را پرورش داده است می خواست چیزی دیگری جای من پرورش دهد، حتماً این کار را می کرد. بنابراین اگر او مرا پرورش داده است، حتماً می خواسته است که من وجود داشته باشم. پس از آن لحظه به بعد تصمیم گرفتم تا آنجا که می توانم زیباترین موجود باشم…
دنیا آنقدر وسیع هست که برای همه مخلوقات جایی باشد
پس به جای آنکه جای کسی را بگیریم تلاش کنیم جای واقعی خود را بیابیم

 نظر دهید »

داستان اموزنده

07 آبان 1395 توسط اسما اكسير

پول
يک سخنران معروف در مجلسي که دوصد نفر در آن حضور داشتند، 20 دالر را از جيبش بيرون آورد و پرسيد: چه کسي مايل است اين پول را داشته باشد؟ دست همه حاضرين بالا رفت. سخنران گفت: بسيار خوب، من اين پول را به يکي از شما خواهم داد ولي قبل از آن ميخواهم کاري بکنم. و سپس در برابر نگاه‏هاي متعجب، پول را هر طور که توانست با دست خود مالید تا که پول دیگه خیلی کهنه شده بود و باز پرسيد: چه کسي هنوز مايل است اين پول را داشته باشد؟ و باز دستهاي حاضرين بالا رفت. اين بار مرد، این پول کهنه شده را به زمين انداخت و چند بار آن را لگد مال کرد و با کفش خود آنرا روي زمين کشيد. بعد پول را برداشت و پرسيد: خوب، حالا چه کسي حاضر است صاحب اين اسکناس شود؟ و باز دست همه بالا رفت. سخنران گفت: دوستان، با اين بلاهايي که من سر این پول آوردم، از ارزش این پول چيزي کم نشد و همه شما خواهان آن هستيد. و ادامه داد: در زندگي واقعي هم همين‏طور است، ما در بسياري موارد با تصميماتي که ميگيريم يا با مشکلاتي که رو به‏ رو ميشويم، خم ميشويم، خاک‏آلود ميشويم و احساس ميکنيم که ديگر ارزش نداريم، ولي اينگونه نيست و صرف‏ نظر از اينکه چه بلايي سرمان آمده است، هرگز ارزش خود را از دست نميدهيم و هنوز هم براي افرادي که دوستمان دارند، آدم با ارزشي هستيم.

 نظر دهید »

همیشه یک راه حل هست

07 آبان 1395 توسط اسما اكسير

نگران هیچ چه نباشید همیشه یک راه حل وجود دارد
روزگاری یک دهقان در قریه زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد.

دهقان دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد دهقان نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر دهقان ازدواج کند قرض او را می بخشد، و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت: …

اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.

این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت. دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت!

سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد.

دخترک دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود.

در همین لحظه دخترک گفت: آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم! اما مهم نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است….

و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است.

 نظر دهید »

کجایی مولای من

07 آبان 1395 توسط اسما اكسير

 نظر دهید »

کجایی مولای من

07 آبان 1395 توسط اسما اكسير

 نظر دهید »

کجاییی؟؟؟

07 آبان 1395 توسط اسما اكسير

 نظر دهید »

بوی انتظار

07 آبان 1395 توسط اسما اكسير

: بوي انتظار…

چند وقت پیش صبح تلویزیون روشن بود و در شبکه سه برنامه ی ماه عسل را نشان میداد. همین طور که خیره به تلویزیون نگاه می کردم نوبت به مرور برنامه ی گذشته ی ماه عسل رسید. برنامه ای مربوط به زندانی ها. .خبر آزادی پدری را به فرزند 8 ساله اش دادند در آن برنامه برگه ی آزادی پدرش را به دستش دادند و گفتند که پدر میاید که پدر آزاد شد.آنقدر ذوق کرده بود که گریه می کرد اشک شوق گونه هایش را نوازش می داد.
وقتی که از او پرسیدند با دیدن پدرش به او چه می گوید؟ بازبان کودکانه گفت : می گم 7 ماهه که ندیدمت.
یک آن دلم شکست نا خود آگاه اشک از چشمانش جاری شد با خود گفتم چه قدر ما به هم نزدیکیم, چه قدر به هم شبیهیم. پدر او در زندان بود پدر من هم؛ او هم چند وقتی پدرش را ندیده بود من هم. راستش را بخواهید به حالش غبطه خوردم حسودیم شد.
پدر او به خاطر گناهی غیر عمد در زندان اسیر بود اما پدر من به خاطر گناه فرزندش در زندان اسیر است. زندان پدر او زندان معمولی است اما زندان پدر من زندان غیبت است زندان غربت. او تنها 7 ماه پدرش را ندیده بود اما من به اندازه ی سالهای عمرم ندیدمش. او کوچک بود و مشکلش پول کاری از دستش بر نمی آمد اما من……
نمی دانم چرا من کاری نمی کنم؟ چرا دلم برایش تنگ نشده؟

یاد آن شهیدی بخیر که برای شادی امام زمانش تمام مشکلات جنگ را تحمّل می کرد و شبانه در بیابانی نماز شب می خواند و در بین رازو نیازش آرزوی شهادت را می شنیدی و زیر لب این شعر را زمزمه می کرد:

«منی که مایه ننگم به حدّ رسوایی
چگونه از تو بخواهم به دیدنم آیی»

آقا جان مارو ببخش ……

الهم عجل لولیک الفرج

 نظر دهید »

یا زهرا

07 آبان 1395 توسط اسما اكسير

 نظر دهید »

چیه داداش مشکلی داری

07 آبان 1395 توسط اسما اكسير

 نظر دهید »

بدون شر ح

06 آبان 1395 توسط اسما اكسير

 نظر دهید »

مهدی جان

06 آبان 1395 توسط اسما اكسير

چه انتظارعجیبی! توبین منتظران هم عزیز من چه غریبی!

عجیب تر که چه آسان نبودنت شده عادت*

چه کودکانه سپردیم دل به بازی قسمت

چه بی خیال نشستیم چه کوششی چه وفایی؟

فقط نشسته وگفتیم خداکند که بیایی.

 نظر دهید »

یا مهدی ادرکنی

06 آبان 1395 توسط اسما اكسير

شاگرد:

استاد، چکار کنم که خواب امام زمان رو ببینم؟

پیر مغان :

شب یک غذای شور بخور. آب نخور و بخواب. شاگرد دستور پیر رو اجرا کرد و برگشت.

شاگرد:

استاد دائم خواب آب میدیدم! خواب دیدم بر لب چاهی دارم آب مینوشم. کنار لوله آبی در حال خوردن آب هستم! در ساحل رودخانه‌ای مشغول…. گفت اینا رو خواب دیدم!

پیر مغان فرمود:

تشنه آب بودی خواب آب دیدی؛ تشنه امام زمان بشو تا خواب امام زمان ببینی

 نظر دهید »

اقاا کجایی؟؟؟

06 آبان 1395 توسط اسما اكسير

 نظر دهید »

سخنی ناب

04 آبان 1395 توسط اسما اكسير

سوال: تقلّب در آزمون و مواد امتحانی مدارس، ورودی دانشگاه ها، برای تعیین شغل و اعطای مدرک و… چه حکمی دارد؟

آیة الله خامنه ای(دام ظلّه):

تقلب جائز نیست.

آیة الله سیستانی(دام ظلّه):

جایز نیست.

آیة الله شبیری زنجانی(دام ظلّه):

جایز نیست.

آیة الله فاضل لنکرانی(ره):

جایز نیست.

آیة الله مکارم شیرازی(دام ظلّه):

ج) تقلب در امتحان در هر حال جایز نیست.

خطوط قرمز را رعایت کنید تا آسیب نبینید وعاقبت بخیر شوید .شاگردان امام زمان (عج)ممتحن شما امام زمان (عج)است

 نظر دهید »

سخنی ناب

04 آبان 1395 توسط اسما اكسير

ه ابو سعید ابوالخیر گفتند :فلانی قادر است پرواز کند،

گفت: این که مهم نیست مگس هم می پرد.

گفتند: فلانی روی آب راه می رود،

گفت: اهمیتی ندارد تکه ای چوب نیزهمین کار را می کند.

گفتند : از نظر توشاهکار چیست؟

گفت : اینکه در میان مردم زندگی کنی ولی

هیچگاه به کسی زخم زبان نزنی ،

دروغ نگویی،

کلک نزنی،

دلی نشکنی،

از اعتماد کسی سوئ استفاده نکنی

وکسی را ناراحت نکنی

این شاهکار است

 نظر دهید »

چرا باور نمیکنیم

04 آبان 1395 توسط اسما اكسير

 نظر دهید »

اقتصاد مقاومتی به سبک مادر بزرگ

04 آبان 1395 توسط اسما اكسير

یادش بخیر چه مادربزرگای باهوش وزیرکی داشتیم… یکی از مهمترین شیوه های اقتصاد مقاومتی قناعت در زندگی شخصی برای رونق گرفتن اقتصاد اجتماعی وسرافرازی نظام اسلامی وسرافکندگی نظام سرمایه‌داری غرب ودشمنان اسلام است

 نظر دهید »

اقتصاد مقاومتی به سبک مادر بزرگ

04 آبان 1395 توسط اسما اكسير

 نظر دهید »

داستانی خواندنی

04 آبان 1395 توسط اسما اكسير

داستانک

بزغاله ای روی پشت بام بود وبه شیری که از پایین عبور می کرد توهین می کرد وناسزا می گفت

شیرگفت: این تونیستی که به من ناسزا می گوید بلکه این جایگاه توست که به من ناسزا می گوید.

مبادا بوسیله جایگاهت به دیگران توهین کنی که تکیه گاهت با گذر زمان سست شده وفرومیپاشی ،آنگاه تومیمانی و آنهایی که تحقیرشان کردی…

 نظر دهید »

حدیث

04 آبان 1395 توسط اسما اكسير

بارها این حدیث را شنیده ایم كه گرامی ترین انسان ها نزد خداوند با تقوا ترین آن هاست.اما تقوي به چه معناست؟
تقوي از ريشه ي وقاية است.
به معناي نگاهدارنده ، خويشتن داري ، مراقبت كردن.
تقوي نيرويي است كه انسان را از معصيت دور نگه ميدارد.
آسانتر بگوييم يعني از صبح كه برمي خيزيم مراقب رفتار خودمان باشيم.

 نظر دهید »

دعا برای اشتباه

04 آبان 1395 توسط اسما اكسير

چقدر خوب می شد ما آدم ها می توانستیم هر وقت اشتباهی از دیگری ملاحظه کردیم که موجب ناراحتیمان شد برای هدایتش دعا کنیم تا ضمن آن که از دعای ملائکه رحمت بهره مند می شویم ثواب و خیرخواهی برای برادر مومن نیز شامل حال خود ما بشود.

 نظر دهید »

امید به خدا

04 آبان 1395 توسط اسما اكسير

ﮔﻔﺘﻢ:ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ!
ﮔﻔﺖ:ﺍﺯ ﺭﺣﻤﺖ ﺧﺪﺍ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪ ﻧﺸﻮﯾﺪ.(ﺯﻣﺮ/۵٣)

ﮔﻔﺘﻢ:ﻫﯿﭽﮑﺲ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﺪ ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﭼﻪ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ!
ﮔﻔﺖ:ﺧﺪﺍ ﺣﺎﺋﻞ ﺍﺳﺖ ﻣﯿﺎﻥ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻭ ﻗﻠﺒﺶ.(ﺃﻧﻔﺎﻝ/٢۶)

ﮔﻔﺘﻢ:ﮐﺴﻰ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻡ!
ﮔﻔﺖ:ﻣﺎ ﺍﺯ ﺭﮒ ﮔﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﺰﺩﯾﮑﺘﺮﯾﻢ.(ﻕ/١۶)

ﮔﻔﺘﻢ:ﮔﻮﯾﺎ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻯ!
ﮔﻔﺖ:ﺑﺨﻮﺍﻧﯿﺪ ﻣﺮﺍ ﺗﺎ ﺍﺟﺎﺑﺖ ﮐﻨﻢ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ.(ﺑﻘﺮﻩ/١۵٢)

 نظر دهید »

مثبت اندیشی

04 آبان 1395 توسط اسما اكسير

مثبت‌نگر باش! (داستانی زیبا در مورد یک جوان مثبت‌نگر)

ترجمه : صلاح الدین مصلح

در دههٔ سی میلادی، دانشجوی جدیدی در یکی از دانشگاههای مصر وارد دانشکدهٔ کشاورزی شد. هنگامی که وقت نماز فرا رسید بدنبال جایی گشت تا در آن نماز بخواند. به او گفتند که در دانشکده جایی برای نماز خواندن وجود ندارد؛ اما اتاق کوچکی در زیرزمین هست که می‌توانی در آن نماز بخوانی!

دانشجو به اتاق موجود در زیرزمین رفت، در حالی که در مورد افراد داخل دانشکده تعجب کرده بود که چرا به نماز هیچگونه اهمیتی نمی‌دهند؟!

آیا واقعا نماز می‌خوانند یا نه؟!

خلاصه اینکه وارد اتاق شد و حصیری قدیمی در آن یافت. اتاق نامرتب و کثیف بود. در آنجا کارگری را دید که مشغول نماز خواندن است، از او پرسید:

شما اینجا نماز می‌خوانید؟!

کارگر پاسخ داد: ای بابا! هیچ‌یک از آدم‌های بالا اهل نماز نیستند و غیر از این اتاق جای دیگری برای نماز خواندن وجود ندارد.

آن دانشجو معترضانه گفت: اما من اصلا در زیرزمین نماز نمی‌خوانم! از زیرزمین خارج شده و به دنبال جایی شناخته شده و مشخص در دانشکده گردید.

او کار بسیار عجیبی انجام داد!

ایستاد و با صدای بلند شروع به اذان گفتن کرد!! همه جا خوردند و دانشجویان شروع به مسخره کردن وی کرده و او را به همدیگر نشان داده و دیوانه‌اش خواندند.

اما او هیچ توجهی به آنها نکرد. کمی نشست و سپس برخاست و اقامهٔ نماز را به جا آورده و شروع به خواندن نماز کرد، انگار هیچ کسی را در اطراف خود نمی‌دید. او به تنهایی نماز می‌خواند… یک روز… دو روز… به همین منوال ادامه داد… بقیه به او می‌خندیدند؛ اما با گذشت روزها این خنده‌ها و مسخره‌ها برایش عادی شدند…

ناگهان تغییر عجیبی رخ داد… کارگری که در زیرزمین نماز می‌خواند، از زیرزمین بیرون آمده و شروع به نماز خواندن با او کرد… سپس به چهار نفر رسیدند و بعد از گذشت یک هفته یکی ازاساتید هم به آنها ملحق شد!

این موضوع در کل دانشکده پیچید و همه در مورد آن حرف می‌زدند. رئیس دانشکده این دانشجو را خواسته و به او گفت: چیزی که اتفاق می‌افتد اصلا قابل قبول نیست، یعنی شما دارید وسط دانشکده نماز می‌خونید؟!، ما برای شما اتاق منظم و مرتبی به عنوان مسجد می‌سازیم تا هر کس وقت نماز بتواند در آن نماز بخواند.

و بدین ترتیب اولین مسجد در دانشکدهٔ کشاورزی ساخته شد. قضیه به اینجا ختم نشد، دانشجویان دیگر دانشکده‌ها هم غیرتمند شده و گفتند: چرا دانشجویان دانشکدهٔ کشاورزی مسجد داشته باشند و ما نداشته باشیم؟! بدین ترتیب در هر دانشکده‌ای یک مسجد ساخته شد.

این دانشجو در یکی از موقعیت‌های زندگی خود با مثبت‌نگری رفتار نمود، بنابراین نتیجهٔ آن بسیار بزرگتر از چیزی بود که تصورش می‌رفت… و همچنان این شخص چه در قید حیات باشد، چه نباشد، برای هر مسجدی که در دانشگاه‌ها ساخته می‌شود و یاد الله در آن می‌شود اجر و پاداش آن به وی نیز می‌رسد. وی چیزی را به زندگی اضافه نمود.

در اینجا سؤالی مطرح می‌گردد:

واقعا ما چه چیزی به زندگی اضافه کرده‌ایم و چه دستاوردی برای دیگران داشته‌ایم؟!

سعی کنیم در هر جایی که هستیم تأثیر گذار باشیم، و بکوشیم تا اشتباهات اطراف‌مان را اصلاح کنیم… از پیمودن راه حق خجالت نکشیم و از الله ـ سبحانه و تعالی ـ توفیق بخواهیم.

پندها:

- برای خودت و دیگری پرچمی را بر افروز و اجر و پاداش آن را به دست بیاور زیرا «هر کس سنت حسنه‌ای را پایه‌گذاری کند، برای اوست اجر آن، و اجر هر کسی که بدان عمل نماید» [حدیث نبوی به روایت ابن ماجه و دیگران]

- خیر و نیکی در مردم فراوان است؛ اما آنها به کسی نیاز دارند که از خواب غفلت بیدارشان کند. پس در انجام خیر درنگ نکن و فرصت را از دست مده.

- به منفی‌گرایان و مسخره‌کننده‌گان هیچ توجهی نکن؛ به راهت ادامه بده و آنچه که پیامبران در هنگام دعوت اقوامشان بسوی خیر، به آن دچار شدند را به یاد آور.

منبع : سایت “مجموعة ورقات”

 نظر دهید »

غریبه اشنا

04 آبان 1395 توسط اسما اكسير

از کوچکی با او آشنا بودم.اما با یک احساس غریب و ناخوشایند.از اینکه بخواهم او را وارد زندگی کنم می ترسیدم.

از اینکه فکر بقیه نسبت به من چه تغییری می کند.ازینکه برخورد خانواده و دوستانم وآشنایان چگونه می شود.از مخالفان سرسختش بودم اما انگار قسمت بود وارد زندگیم شود و با ورودش به زندگیم تغییرات زیادی ایجاد کند.

بله از همان چیزی که می ترسیدم بر سرم آمد.

بالاخره کم کم جایش را در زندگیم باز کرد و شد جزیی از زندگی روزانه من که اکثرا با من بود.

اوایل احساس خوبی نداشتم و با اینکه انتخاب خودم بود باید تحملش می کردم اما مدتی که گذشت با او انس گرفتم و حس خوبی پیدا کردم با وجودش احساس امنیت وآرامش داشتم.با امدنش برکت را به زندگیم آورد و بخاطرش حرمت خیلی چیزها را نگه داشتم.

اخلاقم بهتر شد.

بخاطرش به راه های خوبی کشیده شدم که هنوز هم باورم نمی شود.

الان که به چندسال پیش فکر می کنم که چقدر مخالفش بودم ولی الان حتی یک دقیقه هم حاضر به ترکش نیستم و حفظ حرمتش برایم خیلی مهم شده است.

حالا می فهمم معنای مصونیتش را و اینکه چرا می گفتند محدودیت نیست.شاید اگر خودم قبل و بعدش را ندیده بودم این حرف ها برایم فقط در حد شعار بود اما من همه اینها را با تمام وجود حس کردم.

البته این را نادیده نگیریم محجبه های بی حیایی که لکه ننگ اند برای ارثیه ای که از حضرت زهرا سلام الله علیها و دخترشان حضرت زینب سلام الله علیها به ما رسیده ودیدن این ها مایه تاسف است.

دختران چادری قبل از انتخاب چادر فکر کنید که قرار است از چادر چگونه و در چه راهی استفاده کنید برای ترویج فرهنگ فاطمی یا وسیله ای برای سواستفاده دشمن.شما ارزشمندید و با در پناه چادر و مصونیت چادر رشد کنید به نحوی آینده ساز مملکت گردید چون در هرصورت نقش مهمی دارید مادران آینده سرزمین من.

التماس تفکر…..

 نظر دهید »

سخنان ناب

24 مهر 1395 توسط اسما اكسير

قیمت تو به اندازه خواست توست ، اگر خدا را بخواهی قیمت تو بی نهایت است و اگر دنیا را بخواهی ، قیمت تو همان است که خواسته ای … رجبعلی خیاط

 نظر دهید »
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

اسما اکسیر

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • دلتنگی
  • ولاتدت موسی کاظم
  • محرم در راه است
  • هوای حسین
  • هوای حرم
  • یا زهرا
  • یا زهرا
  • هوای حسین
  • ماه محرم
  • اه محرم
  • اه محرم
  • ماه حرام
  • محرم
  • ماه محرم
  • زندگی شاد
  • متنی زیبا و قابل تحمل
  • متنی زیبا
  • متنی زیبا و قابل تحمل
  • عکسی زیبا
  • بدون شرح
  • عکس
  • شهدا شرمنده ایم
  • چادر من تاج بندگیی
  • شهید چمران
  • مراسم عزاداری
  • پخش نذری
  • متنی تکان دهنده
  • خدای من
  • زندگی چیست
  • زندگی زیباست
  • زندگی زیباست
  • زندگی کوتاه است
  • محبت
  • عشق یعنی برادر
  • خدای من
  • یا حسین
  • فواید گریه
  • یا حسین
  • سخنرانی
  • دنیا
  • جملات ناب
  • جملات ناب
  • جملات ناب
  • جملات ناب
  • جملات ناب
  • بدون شرح
  • مطلب ناب
  • سخنان ناب
  • سخنان معصوم
  • سخنان معصوم
  • سخنان ناب
  • سخنان ناب
  • سخنان معصوم
  • سخن معصوم
  • سخن معصوم
  • قضاوت نکنیم
  • عکسسی زیبا
  • اربابم حسین
  • خداوند می بیند
  • عارفانه ها
  • دانستنی ها
  • درمان اضطراب
  • درمان اضطراب
  • سن اضطراب
  • لبخند زدن
  • زندگی چیست
  • جمکران
  • دلم تگه
  • ارامش
  • دانستنی ها
  • مهم
  • خیلی مهم
  • حدیث
  • حدیث
  • فصل پاییز
  • شهادت
  • مناسبتی
  • سخن از بزرگان
  • رهبری
  • امام زمان
  • رهبر
  • دلم جمکگران میخواهد
  • مناسبتی
  • دانستنی
  • این جمعه هم سر اومد
  • تسلیت
  • کتاب
  • زندگی سبک عاشورایی
  • زندگی به سبک زن عاشورایی
  • ÷نج شنبه
  • شهادت
  • پیامبر
  • امام حسن (ع)

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس