مراقب باشیم
مراقب دست راستمــــان که کلیک می کند و چشمانمان که نظاره می کند باشیم .
” کل اولئـــک کان عنـــه مسئــــولا “
و بدانیم و آگاه باشیـــم که خـــــداوند هم یک ناظر همیشــــه ” آنلاین ” اینجــــاست.
سوال از مقام معظم رهبری:
1- حضرت آقا درباره فضای اینترنت که ساخت دشمن است و ورود و مقابله با دشمن در زمین دشمن را توصیه کردند فضای واتساپ نیز اینگونه است یعنی می توان در آن کار فرهنگی علیه دشمن انجام داد آیا در اینصورت هم استفاده از واتساپ حرام است؟
جواب: اگر نفعش بیش از ضررش باشد جایز است ولو اینکه اسرائیل منتفع شود.
همه به بزرگی تو ایمان دارند
گاندي:
من نهضتم را مديون حسين بن علي (ع) هستم و من چيز تازه اي براي مردم هندوستان به ارمغان نياورده ام.
. چارلز ديکنز (نويسنده انگليسي):
اگر منظور امام حسين(ع) جنگ در راه خواستههاي دنيايي خود بود، من نميفهمم چرا خواهران و زنان و اطفالش به همراه او بودند. پس عقل چنين حکم مي کند که او فقط به خاطر اسلام فداکاري کرد.
. توماس کارلايل، دانشمند بزرگ انگليسي:
بهترين درسي که از تراژدي کربلا مي گيريم اين است که حسين و يارانش ايمان استوار به خدا داشتند. آنان با عمل خود روشن کردند که تفوق عددي در جاييکه حق و باطل روبرو مي شوند اهميت ندارد. پيروزي حسين(ع) با وجود اقليتي که داشت موجب شگفتي من است.
واشنگتن ايروينگ(مورخ آمريکايي):
براي امام حســـين ممکن بود که زندگي خود را با تسليم شدن به اراده يزيد نجات بخشد،ليکن مسووليت پيشوايي مسلمين اجازه نمي داد که او يزيد را به عنوان خليفه بشناسد. او به زودي خود را براي قبول هر ناراحتي و فشاري به منظور رها ساختن اسلام از چنگال بني اميه آماده ساخت، در زير آفتاب سوزان سرزمين خشک و در روي ريگهاي تفتيده…روح حســـين فنا ناپذير است؛اي پهلوان من و اي نمونه شجاعت و اي شهسوار من، حســـــين!
دلم کربلا میخواهد
این روزها همه از تو میگویند
یکی می آید برای خداحافظی
دیگری پیام میدهد عازمم حلالم کن
تلویزیون با کنار قده های جابر دلم را به آتش میکشد
این روزها من میمانم و دلتنگی
من میمانم و اشکهایی که دیگر تاب ندارند
من میمانم و بغضی که هر لحظه میل شکستن دارد
من میمانم ودلی که بی قرار حسین است
دلم کمی کربلا میخواهد….
سخنی از امام خمینی
انسان نمیتواند از دوستانش تعلیم بگیرد. باید از دشمنان خودش تعلیم بگیرد. وقتی که یک صحبتی میکند ببیند که دشمنان چه میگویند و تفکر کند که عیب ها را دشمنان میفهمند. دوستان انسان دشمنان واقعی انسانند و دشمنان انسان دوستن واقعی انسانند.
منبع: صحیفه امام ج14، ص145-146
خدا می بیند
متنی زیبا
بارون هواتو داره
دلم کربلا میخواهد
دلم کربلا میخواهد
امام حسین (ع)
اربعینی ها التماس دعا
التماس دعا
شهدا ها شرمنده ایم
غروب غم انگیز
یا صاحب الزمان
داستانی خواندنی
مردی تاجر در حیاط قصرش انواع مختلف درختان و گیاهان و گلها را کاشته
و باغ بسیار زیبایی را به وجود آورده بود.
هر روز بزرگترین سرگرمی و تفریح او گردش در باغ و لذت بردن از گل و گیاهان آن بود.
تا این که یک روز به سفر رفت. در بازگشت، در اولین فرصت به دیدن باغش رفت.
اما با دیدن آنجا، سر جایش خشکش زد…
تمام درختان و گیاهان در حال خشک شدن بودند ،
رو به درخت صنوبر که پیش از این بسیار سر سبز بود، کرد و از او پرسید که چه اتفاقی افتاده است؟
درخت به او پاسخ داد: من به درخت سیب نگاه می کردم و باخودم گفتم که من هرگز نمی توانم مثل او چنین میوه هایی زیبایی بار بیاورم و با این فکر چنان احساس نارحتی کردم که شروع به خشک شدن کردم…
مرد بازرگان به نزدیک درخت سیب رفت، اما او نیز خشک شده بود…!
علت را پرسید و درخت سیب پاسخ داد: با نگاه به گل سرخ و احساس بوی خوش آن، به خودم گفتم که من هرگز چنین بوی خوشی از خود متصاعد نخواهم کرد و با این فکر شروع به خشک شدن کردم.
از آنجایی که بوته ی یک گل سرخ نیز خشک شده بود علت آن پرسیده شد، او چنین پاسخ داد: من حسرت درخت افرا را خوردم، چرا که من در پاییز نمی توانم گل بدهم. پس از خودم نا امید شدم و آهی بلند کشیدم. همین که این فکر به ذهنم خطور کرد، شروع به خشک شدن کردم.
مرد در ادامه ی گردش خود در باغ متوجه گل بسیار زیبایی شد که در گوشه ای از باغ روییده بود.
علت شادابی اش را جویا شد. گل چنین پاسخ داد: ابتدا من هم شروع به خشک شدن کردم، چرا که هرگز عظمت درخت صنوبر را که در تمام طول سال سر سبزی خود را حفظ می کرد نداشتم، و از لطافت و خوش بویی گل سرخ نیز برخوردار نبودم، با خودم گفتم: اگر مرد تاجر که این قدر ثروتمند، قدرتمند و عاقل است و این باغ به این زیبایی را پرورش داده است می خواست چیزی دیگری جای من پرورش دهد، حتماً این کار را می کرد. بنابراین اگر او مرا پرورش داده است، حتماً می خواسته است که من وجود داشته باشم. پس از آن لحظه به بعد تصمیم گرفتم تا آنجا که می توانم زیباترین موجود باشم…
دنیا آنقدر وسیع هست که برای همه مخلوقات جایی باشد
پس به جای آنکه جای کسی را بگیریم تلاش کنیم جای واقعی خود را بیابیم
داستان اموزنده
پول
يک سخنران معروف در مجلسي که دوصد نفر در آن حضور داشتند، 20 دالر را از جيبش بيرون آورد و پرسيد: چه کسي مايل است اين پول را داشته باشد؟ دست همه حاضرين بالا رفت. سخنران گفت: بسيار خوب، من اين پول را به يکي از شما خواهم داد ولي قبل از آن ميخواهم کاري بکنم. و سپس در برابر نگاههاي متعجب، پول را هر طور که توانست با دست خود مالید تا که پول دیگه خیلی کهنه شده بود و باز پرسيد: چه کسي هنوز مايل است اين پول را داشته باشد؟ و باز دستهاي حاضرين بالا رفت. اين بار مرد، این پول کهنه شده را به زمين انداخت و چند بار آن را لگد مال کرد و با کفش خود آنرا روي زمين کشيد. بعد پول را برداشت و پرسيد: خوب، حالا چه کسي حاضر است صاحب اين اسکناس شود؟ و باز دست همه بالا رفت. سخنران گفت: دوستان، با اين بلاهايي که من سر این پول آوردم، از ارزش این پول چيزي کم نشد و همه شما خواهان آن هستيد. و ادامه داد: در زندگي واقعي هم همينطور است، ما در بسياري موارد با تصميماتي که ميگيريم يا با مشکلاتي که رو به رو ميشويم، خم ميشويم، خاکآلود ميشويم و احساس ميکنيم که ديگر ارزش نداريم، ولي اينگونه نيست و صرف نظر از اينکه چه بلايي سرمان آمده است، هرگز ارزش خود را از دست نميدهيم و هنوز هم براي افرادي که دوستمان دارند، آدم با ارزشي هستيم.
همیشه یک راه حل هست
نگران هیچ چه نباشید همیشه یک راه حل وجود دارد
روزگاری یک دهقان در قریه زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد.
دهقان دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد دهقان نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر دهقان ازدواج کند قرض او را می بخشد، و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت: …
اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.
این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت. دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت!
سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد.
دخترک دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود.
در همین لحظه دخترک گفت: آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم! اما مهم نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است….
و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است.
کجایی مولای من
کجایی مولای من
کجاییی؟؟؟
بوی انتظار
: بوي انتظار…
چند وقت پیش صبح تلویزیون روشن بود و در شبکه سه برنامه ی ماه عسل را نشان میداد. همین طور که خیره به تلویزیون نگاه می کردم نوبت به مرور برنامه ی گذشته ی ماه عسل رسید. برنامه ای مربوط به زندانی ها. .خبر آزادی پدری را به فرزند 8 ساله اش دادند در آن برنامه برگه ی آزادی پدرش را به دستش دادند و گفتند که پدر میاید که پدر آزاد شد.آنقدر ذوق کرده بود که گریه می کرد اشک شوق گونه هایش را نوازش می داد.
وقتی که از او پرسیدند با دیدن پدرش به او چه می گوید؟ بازبان کودکانه گفت : می گم 7 ماهه که ندیدمت.
یک آن دلم شکست نا خود آگاه اشک از چشمانش جاری شد با خود گفتم چه قدر ما به هم نزدیکیم, چه قدر به هم شبیهیم. پدر او در زندان بود پدر من هم؛ او هم چند وقتی پدرش را ندیده بود من هم. راستش را بخواهید به حالش غبطه خوردم حسودیم شد.
پدر او به خاطر گناهی غیر عمد در زندان اسیر بود اما پدر من به خاطر گناه فرزندش در زندان اسیر است. زندان پدر او زندان معمولی است اما زندان پدر من زندان غیبت است زندان غربت. او تنها 7 ماه پدرش را ندیده بود اما من به اندازه ی سالهای عمرم ندیدمش. او کوچک بود و مشکلش پول کاری از دستش بر نمی آمد اما من……
نمی دانم چرا من کاری نمی کنم؟ چرا دلم برایش تنگ نشده؟
یاد آن شهیدی بخیر که برای شادی امام زمانش تمام مشکلات جنگ را تحمّل می کرد و شبانه در بیابانی نماز شب می خواند و در بین رازو نیازش آرزوی شهادت را می شنیدی و زیر لب این شعر را زمزمه می کرد:
«منی که مایه ننگم به حدّ رسوایی
چگونه از تو بخواهم به دیدنم آیی»
آقا جان مارو ببخش ……
الهم عجل لولیک الفرج
یا زهرا
چیه داداش مشکلی داری
بدون شر ح
مهدی جان
چه انتظارعجیبی! توبین منتظران هم عزیز من چه غریبی!
عجیب تر که چه آسان نبودنت شده عادت*
چه کودکانه سپردیم دل به بازی قسمت
چه بی خیال نشستیم چه کوششی چه وفایی؟
فقط نشسته وگفتیم خداکند که بیایی.
یا مهدی ادرکنی
شاگرد:
استاد، چکار کنم که خواب امام زمان رو ببینم؟
پیر مغان :
شب یک غذای شور بخور. آب نخور و بخواب. شاگرد دستور پیر رو اجرا کرد و برگشت.
شاگرد:
استاد دائم خواب آب میدیدم! خواب دیدم بر لب چاهی دارم آب مینوشم. کنار لوله آبی در حال خوردن آب هستم! در ساحل رودخانهای مشغول…. گفت اینا رو خواب دیدم!
پیر مغان فرمود:
تشنه آب بودی خواب آب دیدی؛ تشنه امام زمان بشو تا خواب امام زمان ببینی
اقاا کجایی؟؟؟
سخنی ناب
سوال: تقلّب در آزمون و مواد امتحانی مدارس، ورودی دانشگاه ها، برای تعیین شغل و اعطای مدرک و… چه حکمی دارد؟
آیة الله خامنه ای(دام ظلّه):
تقلب جائز نیست.
آیة الله سیستانی(دام ظلّه):
جایز نیست.
آیة الله شبیری زنجانی(دام ظلّه):
جایز نیست.
آیة الله فاضل لنکرانی(ره):
جایز نیست.
آیة الله مکارم شیرازی(دام ظلّه):
ج) تقلب در امتحان در هر حال جایز نیست.
خطوط قرمز را رعایت کنید تا آسیب نبینید وعاقبت بخیر شوید .شاگردان امام زمان (عج)ممتحن شما امام زمان (عج)است
سخنی ناب
ه ابو سعید ابوالخیر گفتند :فلانی قادر است پرواز کند،
گفت: این که مهم نیست مگس هم می پرد.
گفتند: فلانی روی آب راه می رود،
گفت: اهمیتی ندارد تکه ای چوب نیزهمین کار را می کند.
گفتند : از نظر توشاهکار چیست؟
گفت : اینکه در میان مردم زندگی کنی ولی
هیچگاه به کسی زخم زبان نزنی ،
دروغ نگویی،
کلک نزنی،
دلی نشکنی،
از اعتماد کسی سوئ استفاده نکنی
وکسی را ناراحت نکنی
این شاهکار است
چرا باور نمیکنیم
اقتصاد مقاومتی به سبک مادر بزرگ
یادش بخیر چه مادربزرگای باهوش وزیرکی داشتیم… یکی از مهمترین شیوه های اقتصاد مقاومتی قناعت در زندگی شخصی برای رونق گرفتن اقتصاد اجتماعی وسرافرازی نظام اسلامی وسرافکندگی نظام سرمایهداری غرب ودشمنان اسلام است
اقتصاد مقاومتی به سبک مادر بزرگ
داستانی خواندنی
داستانک
بزغاله ای روی پشت بام بود وبه شیری که از پایین عبور می کرد توهین می کرد وناسزا می گفت
شیرگفت: این تونیستی که به من ناسزا می گوید بلکه این جایگاه توست که به من ناسزا می گوید.
مبادا بوسیله جایگاهت به دیگران توهین کنی که تکیه گاهت با گذر زمان سست شده وفرومیپاشی ،آنگاه تومیمانی و آنهایی که تحقیرشان کردی…
حدیث
بارها این حدیث را شنیده ایم كه گرامی ترین انسان ها نزد خداوند با تقوا ترین آن هاست.اما تقوي به چه معناست؟
تقوي از ريشه ي وقاية است.
به معناي نگاهدارنده ، خويشتن داري ، مراقبت كردن.
تقوي نيرويي است كه انسان را از معصيت دور نگه ميدارد.
آسانتر بگوييم يعني از صبح كه برمي خيزيم مراقب رفتار خودمان باشيم.
دعا برای اشتباه
چقدر خوب می شد ما آدم ها می توانستیم هر وقت اشتباهی از دیگری ملاحظه کردیم که موجب ناراحتیمان شد برای هدایتش دعا کنیم تا ضمن آن که از دعای ملائکه رحمت بهره مند می شویم ثواب و خیرخواهی برای برادر مومن نیز شامل حال خود ما بشود.
امید به خدا
ﮔﻔﺘﻢ:ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ!
ﮔﻔﺖ:ﺍﺯ ﺭﺣﻤﺖ ﺧﺪﺍ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪ ﻧﺸﻮﯾﺪ.(ﺯﻣﺮ/۵٣)
ﮔﻔﺘﻢ:ﻫﯿﭽﮑﺲ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﺪ ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﭼﻪ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ!
ﮔﻔﺖ:ﺧﺪﺍ ﺣﺎﺋﻞ ﺍﺳﺖ ﻣﯿﺎﻥ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻭ ﻗﻠﺒﺶ.(ﺃﻧﻔﺎﻝ/٢۶)
ﮔﻔﺘﻢ:ﮐﺴﻰ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻡ!
ﮔﻔﺖ:ﻣﺎ ﺍﺯ ﺭﮒ ﮔﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﺰﺩﯾﮑﺘﺮﯾﻢ.(ﻕ/١۶)
ﮔﻔﺘﻢ:ﮔﻮﯾﺎ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻯ!
ﮔﻔﺖ:ﺑﺨﻮﺍﻧﯿﺪ ﻣﺮﺍ ﺗﺎ ﺍﺟﺎﺑﺖ ﮐﻨﻢ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ.(ﺑﻘﺮﻩ/١۵٢)
مثبت اندیشی
مثبتنگر باش! (داستانی زیبا در مورد یک جوان مثبتنگر)
ترجمه : صلاح الدین مصلح
در دههٔ سی میلادی، دانشجوی جدیدی در یکی از دانشگاههای مصر وارد دانشکدهٔ کشاورزی شد. هنگامی که وقت نماز فرا رسید بدنبال جایی گشت تا در آن نماز بخواند. به او گفتند که در دانشکده جایی برای نماز خواندن وجود ندارد؛ اما اتاق کوچکی در زیرزمین هست که میتوانی در آن نماز بخوانی!
دانشجو به اتاق موجود در زیرزمین رفت، در حالی که در مورد افراد داخل دانشکده تعجب کرده بود که چرا به نماز هیچگونه اهمیتی نمیدهند؟!
آیا واقعا نماز میخوانند یا نه؟!
خلاصه اینکه وارد اتاق شد و حصیری قدیمی در آن یافت. اتاق نامرتب و کثیف بود. در آنجا کارگری را دید که مشغول نماز خواندن است، از او پرسید:
شما اینجا نماز میخوانید؟!
کارگر پاسخ داد: ای بابا! هیچیک از آدمهای بالا اهل نماز نیستند و غیر از این اتاق جای دیگری برای نماز خواندن وجود ندارد.
آن دانشجو معترضانه گفت: اما من اصلا در زیرزمین نماز نمیخوانم! از زیرزمین خارج شده و به دنبال جایی شناخته شده و مشخص در دانشکده گردید.
او کار بسیار عجیبی انجام داد!
ایستاد و با صدای بلند شروع به اذان گفتن کرد!! همه جا خوردند و دانشجویان شروع به مسخره کردن وی کرده و او را به همدیگر نشان داده و دیوانهاش خواندند.
اما او هیچ توجهی به آنها نکرد. کمی نشست و سپس برخاست و اقامهٔ نماز را به جا آورده و شروع به خواندن نماز کرد، انگار هیچ کسی را در اطراف خود نمیدید. او به تنهایی نماز میخواند… یک روز… دو روز… به همین منوال ادامه داد… بقیه به او میخندیدند؛ اما با گذشت روزها این خندهها و مسخرهها برایش عادی شدند…
ناگهان تغییر عجیبی رخ داد… کارگری که در زیرزمین نماز میخواند، از زیرزمین بیرون آمده و شروع به نماز خواندن با او کرد… سپس به چهار نفر رسیدند و بعد از گذشت یک هفته یکی ازاساتید هم به آنها ملحق شد!
این موضوع در کل دانشکده پیچید و همه در مورد آن حرف میزدند. رئیس دانشکده این دانشجو را خواسته و به او گفت: چیزی که اتفاق میافتد اصلا قابل قبول نیست، یعنی شما دارید وسط دانشکده نماز میخونید؟!، ما برای شما اتاق منظم و مرتبی به عنوان مسجد میسازیم تا هر کس وقت نماز بتواند در آن نماز بخواند.
و بدین ترتیب اولین مسجد در دانشکدهٔ کشاورزی ساخته شد. قضیه به اینجا ختم نشد، دانشجویان دیگر دانشکدهها هم غیرتمند شده و گفتند: چرا دانشجویان دانشکدهٔ کشاورزی مسجد داشته باشند و ما نداشته باشیم؟! بدین ترتیب در هر دانشکدهای یک مسجد ساخته شد.
این دانشجو در یکی از موقعیتهای زندگی خود با مثبتنگری رفتار نمود، بنابراین نتیجهٔ آن بسیار بزرگتر از چیزی بود که تصورش میرفت… و همچنان این شخص چه در قید حیات باشد، چه نباشد، برای هر مسجدی که در دانشگاهها ساخته میشود و یاد الله در آن میشود اجر و پاداش آن به وی نیز میرسد. وی چیزی را به زندگی اضافه نمود.
در اینجا سؤالی مطرح میگردد:
واقعا ما چه چیزی به زندگی اضافه کردهایم و چه دستاوردی برای دیگران داشتهایم؟!
سعی کنیم در هر جایی که هستیم تأثیر گذار باشیم، و بکوشیم تا اشتباهات اطرافمان را اصلاح کنیم… از پیمودن راه حق خجالت نکشیم و از الله ـ سبحانه و تعالی ـ توفیق بخواهیم.
پندها:
- برای خودت و دیگری پرچمی را بر افروز و اجر و پاداش آن را به دست بیاور زیرا «هر کس سنت حسنهای را پایهگذاری کند، برای اوست اجر آن، و اجر هر کسی که بدان عمل نماید» [حدیث نبوی به روایت ابن ماجه و دیگران]
- خیر و نیکی در مردم فراوان است؛ اما آنها به کسی نیاز دارند که از خواب غفلت بیدارشان کند. پس در انجام خیر درنگ نکن و فرصت را از دست مده.
- به منفیگرایان و مسخرهکنندهگان هیچ توجهی نکن؛ به راهت ادامه بده و آنچه که پیامبران در هنگام دعوت اقوامشان بسوی خیر، به آن دچار شدند را به یاد آور.
منبع : سایت “مجموعة ورقات”
غریبه اشنا
از کوچکی با او آشنا بودم.اما با یک احساس غریب و ناخوشایند.از اینکه بخواهم او را وارد زندگی کنم می ترسیدم.
از اینکه فکر بقیه نسبت به من چه تغییری می کند.ازینکه برخورد خانواده و دوستانم وآشنایان چگونه می شود.از مخالفان سرسختش بودم اما انگار قسمت بود وارد زندگیم شود و با ورودش به زندگیم تغییرات زیادی ایجاد کند.
بله از همان چیزی که می ترسیدم بر سرم آمد.
بالاخره کم کم جایش را در زندگیم باز کرد و شد جزیی از زندگی روزانه من که اکثرا با من بود.
اوایل احساس خوبی نداشتم و با اینکه انتخاب خودم بود باید تحملش می کردم اما مدتی که گذشت با او انس گرفتم و حس خوبی پیدا کردم با وجودش احساس امنیت وآرامش داشتم.با امدنش برکت را به زندگیم آورد و بخاطرش حرمت خیلی چیزها را نگه داشتم.
اخلاقم بهتر شد.
بخاطرش به راه های خوبی کشیده شدم که هنوز هم باورم نمی شود.
الان که به چندسال پیش فکر می کنم که چقدر مخالفش بودم ولی الان حتی یک دقیقه هم حاضر به ترکش نیستم و حفظ حرمتش برایم خیلی مهم شده است.
حالا می فهمم معنای مصونیتش را و اینکه چرا می گفتند محدودیت نیست.شاید اگر خودم قبل و بعدش را ندیده بودم این حرف ها برایم فقط در حد شعار بود اما من همه اینها را با تمام وجود حس کردم.
البته این را نادیده نگیریم محجبه های بی حیایی که لکه ننگ اند برای ارثیه ای که از حضرت زهرا سلام الله علیها و دخترشان حضرت زینب سلام الله علیها به ما رسیده ودیدن این ها مایه تاسف است.
دختران چادری قبل از انتخاب چادر فکر کنید که قرار است از چادر چگونه و در چه راهی استفاده کنید برای ترویج فرهنگ فاطمی یا وسیله ای برای سواستفاده دشمن.شما ارزشمندید و با در پناه چادر و مصونیت چادر رشد کنید به نحوی آینده ساز مملکت گردید چون در هرصورت نقش مهمی دارید مادران آینده سرزمین من.
التماس تفکر…..
سخنان ناب
قیمت تو به اندازه خواست توست ، اگر خدا را بخواهی قیمت تو بی نهایت است و اگر دنیا را بخواهی ، قیمت تو همان است که خواسته ای … رجبعلی خیاط