درمان اضطراب
رنگش پریده و نگاهش نگران است. لبهایش را می جود. عرق سردی بر پیشانی اش نشسته و قلبش می تپد. این زن سالهاست زندگی را از پس دیدگان مضطربش به نظاره نشسته است. از زمانی كه دختركی بود تا اكنون كه همسر است و نیز مادر. برای بازیگر خوبی بودن در زندگی، وسواسی زنانه دارد و این حس اضطرابش را دو چندان می كند. در این عصر، وظیفه ای بسیار متفاوت از مادران خوددارد. ظهور نقش های جدید، چندان با روح لطیفش سازگار نیست، اما اگر از پس تربیت ذهنی اش نیز برآید، باز هم از این نگرانی لعنتی خلاصی نخواهد یافت. درست است كه در زندگی مراحل پر استرس و سنگینی را گذرانده است كه تنها مختص زندگی اوست كه یك زن است، اما گویی این حس هراس و اضطراب هیچگاه به طور كامل محو نمی شود. فقط در موقعیت های مختلف چهره های متفاوتی دارد. وقتی نوجوان بود، تغییرات جسمی اش او را خیلی مضطرب و نگران كرد و دلهره های وحشتناكی به سراغش می آمد. این دوران را گذراند و جوانی شد با دغدغه هایی دیگر. تلاش و دغدغه و هراس در تحصیل توأمان بود. محیط كار نیز سازگاری طلب می كرد.