بدون شرح
بدون شرح
متنی زیبا و قابل تحمل
یک استاد دانشگاه گوید یک شب خواب بودم که تو خواب دیدم دارند در میزنند . در را که باز کردم دیدم شهید همت با یک موتور تریل جلو در خونه وایستاده و میگه سوار شو بریم .
ازش پرسیدم، کجا؟ گفت یک نفر به کمک ما احتیاج داره . سوار شدم و رفتیم . سرعتش زیاد نبود طوری که بتونم آدرس خیابون هارو خوب ببینم . وقتی رسیدیم از خواب پریدم.
از چند نفر پرسیدم که تعبیر این خواب چیه گفتن خوب معلومه باید بری به اون آدرس ببینی کی به کمکت احتیاج داره .
هر جوری بود خودمو به اون آدرس رسوندم . در زدم . دررو که باز کردن دیدم یه پسر جوون اومد جلوی در . نه من اونو میشناختم نه اون منو .
گفت بفرمایید چیکار دارید . ازش پرسیم که با شهید همت کاری داشته ؟ یهو زد زیر گریه . ????????
گفت چند وقته میخوام خودکشی کنم . دیروز داشتم تو خیابون راه می رفتم و به این فکر میکردم که چه جوری خودم رو خلاص کنم که یه دفعه چشمم افتاد به یه تابلو که روش نوشته شده بود اتوبان شهید همت.
گفتم میگن شماها زنده اید اگه درسته یه نفر رو بفرستید سراغم که من از خودکشی منصرف بشم و الان شما اومدید اینجا و میگید که از طرف شهید همت اومدید…
متنی زیبا
ب هستم , آب هستم آب پاک جاری ام از آسمان تا قلب خاک
گاه ابر و گاه باران می شوم گاه از یک چشمه جوشان می شوم
گاه از یک چشمه می آیم فرود آبشار پر غرورم گا ه رود
روز و شب هر گوشه کاری می کنم باغ ها را آبیاری می کنم
داغی آن خون دلم را سو خته آتشی در سینه ام افروخته
چشمه هایم خواب, موجم خفته باد آبی آرامشم آشفته باد
گر چه آبم روزی امّا سوختم قطره تا دریا سراپا سوختم
تشنه ای آمد لبش را تر کند چاره ی لب تشنه ی دیگر کند
تشنه ای آمد که سیرابش کنم مشک خالی داد تا آبش کنم
تشنه ی آن روز من عباس بود پاسدار خیمه های یاس بود
خون عباس علمدار رشید قطره قطره در درون من چکید
پیچ و تاب رودم از درد دل است برکه از اندوه دل پادر گل است
گریه ی من شرشر باران شده غصّه ام در گریه ها پنهان شده
آب اگر شد اشک چشم از شرم شد از خجالت شور و تلخ و گرم شد
آب بودم کربلا پشتم شکست آبرویم رفت گشتم پست پست
حال از اکبر خجالت می کشم از علی اصغر خجالت می کشم
** شعر کودکانه درباره محرم **
امام سوم ما
که مشهوره تو دنیا
با ظالمان می جنگید
با مظلومان می خندید
قرآن زیاد می خونده
تو سختی ها نمونده
گشته توی کربلا
شهید راه خدا
توصیه کرده به ما
آقای خوب دنیا
امر به معروف کنید
کمک به مظلوم کنید
وقتی که آب می خوریم
سلام می دیم به آقا
بچه های حسینی
آب می خورید؟بفرما
** شعر کودکانه درباره محرم **
مردهای آن طرف
دست های سردشان از سنگ بود
آن سپاه سنگ دل
با صف آیینه ها در جنگ بود
مردهای این طرف
توی سینه آسمانی داشتند
خشمگین بودند و باز
خنده های مهربانی داشتند
ناگهان در این طرف
سینه یک آسمان پر نور شد
چشم شور دشمنان
لحظه ای از تابش آن کور شد
تیرها! ای تیرها!
نرم و بازیگوش از من بگذرید
مثل باران، مثل آه
از گلو و سینه و تن بگذرید
ناگهان تیری وزید
خون گرمی در هوا فواره زد
یک سوال سرخ بود
آمد و خود را به قلبی پاره زد
ظهر بود و آسمان
طرحی از داغ و دریغ و درد بود
توی آن، خورشید نیز
مثل یک مُرده کبود و سرد بود