شهادت حضرت رقیه تسلیت باد
شهادت حضرت رقیه تسلیت باد
غزل خداحافظی رقیه
یارب امـشـب چـه شـبـی اسـت. در و دیـوار فـرو ریـخـتـه ی ایـن خـرابـه، غـزل کـدامـیـن خـداحـافـظی را می سـرایـنـد؟ زینب (س)، ایـن بانوی نـور و نافله های نیمه شب، دسـتـی بـه آسـمان دارد و دسـتـی بـر سر رقیه ؛ بـخـواب عـزیـز بـرادرم!
بـاز هـم رقیه و گـریـه های شـبـانـه، بـاز هـم بـهـانـه بـابـا و بی قـراری هایـش، و این بـار شامیان چـه خـوب پـاسـخ بی قراریِ رقیه را می دهـنـد؛ سـر بـریـده سـیـد شـهـیـدان جـهان در کـنـار رقیه اسـت.
آن شـب، هـیـچ کـس تـوان جـدا کـردن رقیه را از سـرِ بابا نـداشـت. تـو بـا سـرِ بابا چـه گـفـتـی؟ چـشـم های پـدر، کـدامـیـن سـرود رفـتـن را بـرایـت خـوانـد کـه مـانـنـد فرشته ای سـبـک بال، از گوشه خرابه تـا عرش اعلا پـر کـشـیـدی و غـربـتِ خرابه را بـرای عمه بـه جـای نـهادی…
شهادت حضرت رقیه تسلیت باد
تو را چه بنامم
تو را چه بنامم، که ناب تر از شبنم های صبح گاه بر گلبرگ تاریخ نشسته ای. تو را چه بسرایم که آوازه برکت و کرامتت، موج وار، همه دل ها را به تلاطم در آورده است. تو را چه بنامم که بیش از سر بهار در آغوش بابا، طعم زندگی را نچشیدی و مانند او، غریبانه از غربت این غریبستان خاکی بار سفر بستی. پس سلام بر تو، روزی که به عالم خاکی گام نهادی و روزی که به افلاک پر کشیدی.
شهادت حضرت رقیه تسلیت باد
گل نازدانه پدر
رقیه …رقیه نجیب ! ای مهتاب شب های الفت حسین ! ای مظلوم ترین فریاد خسته ! گلِ نازدانه پدر و انیس رنج های عمه !
رقیه… رقیه کوچک! ای یادگار تازیانه های نینوا و سیل سیلی کربلا ! دست های کوچکت هنوز بوی نوازش های پدر را می داد، و نگاه های معصوم و چشمان خسته ات، نور امید را به قلب عمه می تاباند.
رقیه… رقیه صبور ! بمان، که بی تو گلشن خزان دیده اهل بیت، دیگر بوی بهار را استشمام نخواهد کرد، تو نوگل بهشتی و فرشته زمینی، پس بمان که کمر خمیده عمه، مصیبتی دیگر را تاب نخواهد آورد.